Sunday, March 15, 2009

کلاغ

آن کلاغی که پرید از فراز سرما

و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد

و صدایش همچون نیزه کوتاهی ، پهنای افق را پیمود

خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

همه میدانند

همه میدانند

که من و تو از آن روزنه سرد عبوس

باغ را دیدیم

و از شاخه بازیگر دور از دست

سیب را چیدیم

همه می ترسند

همه می ترسند ، اما من و تو

به چراغ و آب و آیینه پیوستیم

و نترسیدیم...


No comments: